دو دهه زندگی در تهران درندشت و تحصیل در رشته کارگردانی نهتنها جوان مشهدی را از کوچه و محله و اصالتش دور نکرد، بلکه حتی تلنگری شد برایش تا شهر و محلهاش در مشهد را از عاقبتی شبیه آنچه برای تهران رخ داده است، تاحد امکان دور نگه دارد.
او که در هربار رفتوآمد به زادگاهش متوجه تغییراتی در بافت فرهنگی و جمعیتی محله میشد و از طرفی تجربه زندگی در محلات مختلف تهران را هم داشت، ناگهان با این حقیقت روبهرو شد که اگر در برابر این تغییرات بیرویه کاری صورت نگیرد، با ازبینرفتن هویت محلات درپی اختلاطهای فرهنگی و تغییرات در سبک معماری و شهرسازی، روابط اجتماعی مبتنی بر همسایگی تضعیف میشود و نتیجه آن غریبگی هرچه بیشتر مردم با یکدیگر خواهد بود.
اینگونه بود که شروع کرد به ثبت مفاهیم و مصادیق «همسایگی» در محله قدیمیاش؛ از جمعآوری اسناد و عکسها گرفته تا مصاحبه با سالخوردگان و قدیمیهای محل و ثبت خاطرات شفاهی و روایاتی که سینهبهسینه از اهالی محل نقل شده است.
حالا چندسالی است که جواد عظیمیپارسا، بچه کوچه جوادیه، با همین نگاه زندگی و کار میکند. کار بزرگی که از او یک هویتپژوه ساخته و قرار است دسترنج این سالهایش را در قالب کتاب محله یا فیلم و مستند و همچنین خانه موزه هویت کوچه جوادیه ارائه کند تا شاید قدمی برای مشهد قدیم و آدمهایش برداشته باشد.
جواد عظیمیپارسا متولد و بزرگشده کوچه جوادیه است. پدرومادرش هم بیش از نود سال ساکن همین محل بودهاند. مرحوم پدرش، حاجعلی که خاطراتی روشن از روزهای اشغال مشهد توسط ارتشسرخ و حمله روسها داشت و مادرش، صدیقه راستگو که با نزدیک به نود سال سن ساکن همان خانه قدیمی است، سرچشمه خاطرات و روایات ناب برای پسر هستند.
عظیمیپارسا با شروع دوران دانشجویی مشهد را به مقصد تهران ترک میکند و پس از تحصیل در رشته کارگردانی سینما بهمدت دو دهه در پایتخت به کار و فعالیت میپردازد. زندگی در شهری مثل تهران نقطه آغازی میشود برای فعالیت او در حوزه هویتپژوهی و تلاش برای احیای ارزشهای فرهنگی محلی در زادگاهش، کوچه جوادیه.
به همین دلیل این هنرمند از تهران برمیگردد و شروع میکند به خاطرهنگاری و کارهای پژوهشی در کوچه جوادیه. جواد بهمدت سه سال در قالب پروژهای شخصی مشغول جمعآوری هرگونه اطلاعاتی است که به هرشکلی به تاریخ، فرهنگ و هویت این محل مربوط باشد.
او در این مدت پای صحبت بزرگان زیادی در این محل نشسته و تا حد ممکن به ثبت خاطرات و روایات آنها پرداخته است. در خلال این مصاحبهها به نکات ارزشمندی پی برده است و میگوید: اصلیترین ویژگی این محل تأکید بر ایجاد و حفظ روابط همسایگی است و این گفته قدیمی که تا چهل خانه اطراف، همسایه حساب میشوند، در این محل نمود کامل داشته است.
خاطرهای که او از مادرش نقل میکند، این است که مثلا اگر در خانه نان نداشتند، مادرش او را به خانه همسایه میفرستاد تا نان بیاورد و جالب اینجاست که او حتی جای ناندان همسایه را بلد بود.
او معتقد است که فاجعه زندگی کنونی شهری این است که همسایهها اگرچه از لحاظ فیزیکی به یکدیگر نزدیکتر شدهاند و در آپارتمانها عملا یک دیوار نازک بین خانهها فاصله است، اما امکان دارد که ساکنان هیچگاه همدیگر را ملاقات نکنند، چه برسد به اینکه از مسائل و مشکلات هم مطلع باشند. این درحالی است که رابطه همسایگی در گذشته مبتنی بر امنیت، اعتماد و اطمینان بوده است.
او میگوید: من دنبال ارزشهای گمشده گذشته هستم که در زندگیهای شهری امروزی کمرنگ و فراموش یا به ضدارزش تبدیل شدهاند. مهمترین رابطه در زیست اجتماعی شهری هم همسایگی است که اگر در گذشته نقطهقوت مهمی بود، در زمان کنونی به نقطهضعف تبدیل شده است.
جواد عظیمیپارسا کنار مادرش در خانه پدری
در خلال این کار پژوهشی، عظیمیپارسا وسایل زیست قدیم را هم جمع میکند: در هر خانه وسایلی پیدا میشود که احتمالا درحال خاکخوردن در انباریها هستند، اما آنها عناصر هویتبخشی هستند که میتوانند در دسترس نسل امروزی قرار بگیرند. هرکدام از این وسایل حاوی یک روایت و داستان هویتبخش است.
معتقدم بافت قدیمی یک بافت زنده بود، چراکه زندگی بهمعنای واقعی در آن جریان داشته است
جمعکردن این وسایل در یکی از خانههای قدیمی همین محل و در معرض نمایش عموم قراردادن، هدفی است که بهدنبال آن هستم. شاید در نگاه اول کاری فانتزی بهنظر بیاید، اما مطمئنا با استقبال روبهرو خواهد شد، چراکه افراد در زندگی پرمشغله امروزی نیازمند زمان و مکانی برای آرامش ذهن هستند و ورود به چنین خانهای یک وقفه و سکون آرامبخش برای انسان ناآرام امروزی خواهد بود.
عظیمیپارسا معتقد است درپی تغییراتی که در دو دهه گذشته چه از نظر معماری و چه جمعیتی و همچنین درگذشت افراد قدیمی در این محل بهوجود آمده، هویت رو به زوال و فراموشی رفته است.
او میگوید: معتقدم بافت قدیمی یک بافت زنده بود، چراکه زندگی بهمعنای واقعی در آن جریان داشته است. ما موظفیم به زندهنگهداشتن یک موجود که حیات در آن جریان دارد. اگر از یک جسم رنجور و بیمار مراقبت میشود تا دوباره احیا شود، در این مورد هم دقیقا همین است. هر موجود زندهای هم یک ثمرهای دارد و ثمرات یک حیات فرهنگی، روابط اجتماعی و انسانی منحصربهفردی است که پیرامون آن شکل میگیرد.
او که بهدنبال احیای همین هویت است، همچنان پژوهشها و خاطرهنگاریهایش از گذشته این محله را ادامه میدهد و معتقد است فقط با موضوع همسایگی از میان همین پژوهشها میتوان چندین جلد کتاب، تئاتر، فیلم و مستند تولید کرد. خودش هنوز تصمیم نگرفته است کدام یک از این موارد را با نام جوادیه عملیاتی کند.
یکی از خانههای قدیمی جوادیه
پژوهشهای جواد از آغاز شکلگیری کوچه جوادیه تا امروز است. آنطور که او میگوید، این محله در قدیم به حیطه سبزی مشهور بود، چراکه از این کوچه نهری بهسمت بولوار وحدت کنونی روان بود که به زمینهای سبزی میرسید.
او حتی سرسبزی این محله را هم بهیاد دارد که مردم آن را جنگل میخواندند و میگوید: سال ۱۳۳۳ وقتی حاجی عابدزاده مدرسهجوادیه را در این کوچه تأسیس کرد، نام جوادیه روی آن نشست.
بهگفته او، زمین مدرسه اهدایی حاجیاسماعیلزاده، از ملاکان و خیران بزرگ این کوچه، بوده است.
به گفته عظیمیپارسا، همزیستی افراد مختلف در این محله زیاد بود و اطلاعات زیادی از آنها در پروژه همسایگی کوچه جوادیه جمع شده است که بخشی از آن شامل خاندانهای اسماعیلزاده (ملاک و خیر)، نقیبیسیستانی معروف به تاجالعلما (منبری معروف)، سالمیان (بنکدار عطاری)، شریفی (بنکدار کفش)، کاملان (صنعتگر، کارخانهدار)، چمنیان (سرمربی تیمملی فوتبال نوجوانان)، مصحف (صحاف کتاب و کتابفروش)، صرافان (تاجر و فعال اقتصادی)، صالحی (وزیر سابق ارشاد اسلامی)، ترابی (نماینده نهاد رهبری در دانشگاه)، شهید پدرام راد (سرهنگ خلبان که در جنگ شهید شد)، جلالی (استاد حوزه و دانشگاه)، خطیب سمنانی (استاد اقتصاد دانشگاه فردوسی)، عباسپور نورانی (صنعتگر و تعزیهخوان) و عطایی (امامجمعه طرقبه) است.
* این گزارش پنجشنبه ۲۵ مردادماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۵۹ شهرآرامحله منطقه ثامن چاپ شده است.